معنی جلو رفتن

فارسی به انگلیسی

جلو رفتن‌

Advance, Forge, Lead, Move, Plow, Proceed

فارسی به آلمانی

جلو رفتن

Vorangehen


باسختی جلو رفتن

Pflug (m), Pflügen, Pflügen

حل جدول

جلو رفتن

پیشروی


جلو رفتن کار

کار پیش رفتن


به جلو رفتن

پیش افتادن، تقدم


پیشرفت کردن- جلو رفتن کار

کار پیش رفتن

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

جلو جلو

پیشاپیش

لغت نامه دهخدا

نزدیک رفتن

نزدیک رفتن. [ن َ رَ ت َ] (مص مرکب) پیش رفتن. جلو رفتن. جلو آمدن. رجوع به نزدیک شود.

فرهنگ عمید

رفتن

[مقابلِ آمدن] دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره،
رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره: به رفت منزل،
پیمودن، طی کردن،
روان شدن، روان بودن: خون رفتن،
آغاز کردن مطلب: برویم سر اصل مطلب،
واقع شدن، صورت پذیرفتن، اتفاق افتادن،
[مجاز] از دنیا رفتن، درگذشتن، فوت کردن،
[مجاز] قطع شدن: اگر سرش«برود» نمازش نمی‌رود،
[مجاز] از جریان افتادن، قطع شدن جریان: برق رفت،
در آستانۀ انجام گرفتن کاری: توپ می‌رفت که گُل بشود،
۱۱. [مجاز] خوردن یا نوشیدن چیزی: یک شیشه نوشابه را یک نفس می‌رفت،
۱۲. انجام دادن حرکت ورزشی: روپایی رفتن، بارفیکس رفتن، درازنشست رفتن، شنا رفتن،
۱۳. گذشتن: دریغا که فصل جوانی برفت / به لهوولَعِب زندگانی برفت (سعدی۱: ۱۸۴)،
۱۴. ساییده شدن،
۱۵.[مجاز] از دست دادن: وقتی ورشکست شدم همهٴ پول‌هایم رفت،
۱۶. داخل شدن: سوزن رفت توی دستم،
۱۷. بیان شدن، گفته شدن: ذکر خیر شما می‌رفت،
۱۸. شبیه بودن: حلال‌زاده به دایی‌اش می‌رود!،
۱۹. قربان رفتن: قدرت خدا را بروم،
۲۰. [قدیمی] به اتمام رسیدن: برق یمانی بجست بادبهاری بخاست / طاقت مجنون برفت خیمهٴ لیلی کجاست (سعدی۲: ۳۳۱)،
۲۱. [قدیمی] رفتار کردن، عمل کردن: به روش خود می‌رفت،
۲۲. [قدیمی] ارسال شدن،
۲۳. [قدیمی] سزاوار بودن،

معادل ابجد

جلو رفتن

769

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری